تو نیستی که ببینی

او

سه شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ

می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه ی خویش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور

شستشویش دهم از رنگ گناه

شستشویش دهم از لکه ی عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه ی امید محال

می برم زنده به گورش سازم

تا از این پس نکند یاد وصال

ناله میلرزد میرقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای جلوه ی جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله ی آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید 

عاقبت بند سفر پایم بست

میروم خنده به لب خونین دل

میروم از دل من دست بردار

ای امید عبث بی حاصل



+یادش بخیر....قبل از مشهد رفتنم.کلاس زیست شناسی.بابغض خونده بودمش.و با گریه از کلاس رفتم بیرون.چقد گریه...چقد بغض....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۰
sami ra

نظرات  (۱)

اه..اون روزهای لعنتی..
پاسخ:
روزهای لعنتی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی