57
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۳۱ ب.ظ
از زندگی از این همه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام زماه
امشب دگر زهر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته میکشم
آوخ...کزین حصار دل آزار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود...
از خود که بی شکیبم و بی یار خسته ام
تنها و دل گرفته و بیزار و بی امید
از حال من مپرس که بسیار خسته ام
+محمد علی بهمنی
شاید چند سال بعد
وقتی یاد این روزا بیفتم
بازم بغض کنم
بازم دلم بخواد گریه کنم
بازم دلم بخواد بمیرم
یه روزایی هست
اونقدر از همه چی میبرم
که فکر میکنم وقت مردنه...فکر میکنم اصلا من برای زندگی کردن آفریده نشدم
فکر میکنم من آفریده شدم تا بمیرم
هرچندوقت یه بار بمیرم
و بعد کل احساسم خاموش بشه
+یه شب باورامو یجوری شکستن
که فکر کردم حتی خدا قهره با من
۹۴/۰۸/۲۰