102
دیشب داشتم تسلیم میشدم به شروع یه زندگی اجباری
خیلی سخت بود
کلی گریه کرده بودم
کلی از مامان و بابا حرف شنیده بودم
کلی تنها و بی حمایت بودم
میخواستم همه چیز رو رها کنم و بشم عروس ساکت مردی
که با اصرارهاش دنیامو بهم ریخته
که وقتی تو چشماش نگاه میکنم و میگم نمیتونم الان ازدواج کنم
وقتی میگم اصرار شما فقط منو ناراحت میکنه و بیشتر عذابم میده
اصلا براش مهم نیست
حداقل توی این چند وقت اخیر
که همه چی خیلی درهم و عذاب دهنده بوده
بیشتر از هرروز دیگه ای فهمیدم
حتی اگر همه ی دنیا هم از من ببرن و من و ترک کنند
بودن "او" حالم و خوب میکنه
اینقدر خوب که حالت تهوع های عصبیم پر میکشه
لرز درست و پاهام خوب میشه
ضربان قلبم که رو هزاره ریتمیک و ملایم میشه
و نهایت همشون میشه دوست داشتن بیشتر و بیشتر تو
میدونین...
فرمول دوست داشتن من خیلی ساده س
اصلا پیچیده نیس
اگر کسی به من حس حمایت امنیت و پناه دادن رو بده
من دوسش دارم.
من مقاومم...و برخلاف همیشه که خیلی سریع کوتاه میومدم
از خواسته ی معقولم کوتاه نمیام
من باید ک مقاوم باشم