تو نیستی که ببینی

117

جمعه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۱۶ ب.ظ

 دی که بیاید 

سه سالی می شود که مامان بزرگ فوت شده است

یکی از سخت ترین روزهای زندگیم روز فوت مامان جون بود

همون روز ساعت ملاقات توی بیمارستان بعد از یک هفته که بخاطر امتحانام نرفته بودم بیمارستان دیدمش

توی بخش آی سی یو بود

به هوش بود و صدامو می شنید ولی نمیتونست چشماش و باز کنه

یادمه نفر بعد من که رفته بود میگفت چشماش باز بوده و داشته دنبال کسی میگشته

همون شب فوت کرد 

اصلا از روزهای بعد از فوتش شوکی که بهم وارد شده بود و اتفاقات و ماجراهایی که توی خانواده ی پدریم نسبت به من و مامانم پیش اومدنمیخوام حرف بزنم

بعد از فوتش فقط یک بار خوابش رو دیدم که داشت برنج می پخت

دستپختش فوق العاده بود و هیچ کس هیچ کس هیچ کس مثل اون غذا نمی پزه

دلم به شدت براش تنگ میشه و هروقت یادش میفتم گریه م میگیره

یه اخلاق فوق العاده خاصی داشت

هیچ وقت نمیشد که بهت بگه عزیزم یا قربون صدقه ت بره

ولی یجور عجیبی پشت نوه های پسریش بود و هواشونو داشت

هیچ کس حق نداشت به هیچکدوم از نوه ها بگه بالای چشمت ابرو

روزایی که می رفتیم خونشون همیشه یه قلیون دستش بود

همیشه ساکت بود و فقط نگاه میکرد

هروقت میرفتی دیدنش باید حتما باهاش روبوسی میکردی و بعدش برای خدافظی هم باید باهاش روبوسی میکردی

گاهی اوقات یک ربع بهت خیره میشد و هیچی نمیگفت ولی کوچیکترین تغییر حالتت رو میفهمید

عاشقش بودم

وقتی که مریض شد و روی جا خوابید

بیشتر عاشقش شدم

خیلی درد کشید خیلی اذیت شد

هر شب میرفتم خونشون و هروقت ازش میپرسیدی خوبی؟میگفت الحمدلله

هرکی موهاشو می بافت میگفت شما بلد نیستین فقط سمیرا خوب میبافه

این آخریا دیگه موهاش و کوتاه کرده بودیم 


دیشب خوابش رو دیدم

صبح که بیدار شدم یه لحظه احساس کردم چقدر حالم خوبه

و بعد یاد خوابم افتادم

تو خوابم کلی بوسش کرده بودم و تمام مدتی که میتونستم نگاش کرده بودم و گریه کرده بودم

به عمه م میگفت سمیرا چقدر قیافه ش بزرگ شده

هیکلش اصلا عوض نشده ها!ولی از لحاظ چهره خیلی بزرگ شده

دلم خیلی براش تنگ شد


+مرگ یکی از بدترین اتفاقات زندگی بشره

امیدوارم هیچوقت حسش نکنین



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۳/۲۱
sami ra

نظرات  (۳)

عزیزم چه خواب قشنگی :((
خدا رحمتش کنه..
پاسخ:
خیلی
۲۱ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۱۱ ✿✿ یاشل ✿✿
مادربزرگا خیلی عزیزن وقتی میرن یه دنیا خاطره رو با خودشون میبرن
خدا رحمتش کنه
پاسخ:
آره...یه عالمه خاطره خوب
اخی عزیزم...خدا رحمت شون کنه :)
من کلا خانواده پدری م زیاد دوسم ندارن!^_^ بچه های اون دوتا عمو رو دوس دارن ، ما رو دوس ندارم !
پاسخ:
منم دقیقا همینم😆

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی