129
چند شب پیش که طبق معمول همیشه آخر شبا با ماشین دور میزدیم
یه آقایی رو دیدم که داشت توی سطل های بزرگ زباله که کنار خیابونن
دنبال چیزی میگشت
دقیقا نمیدونم دنبال لباس بود یا مواد غذایی یا وسایل خونه که دور ریخته شده
فقط خیلی صحنه ی بدی بود
گاهی فکر میکنم چرا باید اینقدر اختلاف طبقاتی فاحشی توی یه شهر باشه
یعنی کسایی باشن که اونقدر ثروت داشته باشن که ندونن باهاش چیکار کنن
کسایی هم باشن اونقدر نداشته باشن که باز هم ندونن چیکار کنن
نمیگم اختلاف طبقاتی نباشه.چون کسایی هستن که خیلی پولدارن و خیلی هم زحمت میکشن
ولی کاش فقر به این صورت توی مردم نبود
+چیزهایی راجع به شهر کوچیکمون شنیدم که میترسم تنهایی برم جایی
همین چند روزه که مجبورم تنهایی برم کلاس و برادر منو نمیرسونه
ماشین و میبرم و قفل مرکزیشو میزنم و تمام مدت حواسم به ماشین و موتورهای اطرافم هست که یه موقع دوره م نکنن...آخه کلاسی که میرم توی کمربندی شهره
از همه جالبتر آمار ایدز توی این شهر کوچیکه!!!!
واقعا نمیدونستم که این همه آدم توی اینجا ایدز دارن...و نکته ی قابل تامل قضیه اینه که
32 نفر بخاطر رابطه ی کنترل نشده از یه نفر آقا گرفتن!!!!
32 نفر.....
خیلی عجیبه ها!
خیلی همه چیز داغونه...فقط ما سرمونو مثل کبک کردیم زیر برف