هرکسی توی ذهنش
یه تصوری از آینده داره
اکثر آدما
ازدواج کردن.یه شغل ثابت دارن بچه دارن
ولی من
توی ناخودآگاهم
وقتی به 10 سال آینده فکر میکنم
یه زن تنهایی رو می بینم
با لاک و رژ قرمز
که شبا روی بالکن کوچیک خونه ی کوچیکش
به شهر نگاه میکنه
گریه میکنه
سیگار می کشه
موسیقی گوش میده
و باد موهای بلندش و به بازی میگیره
گاهی هم همونجا
روی صندلی فلزی
با یه بافت روی شونه
خوابیده...
یه زن تنها
با کلی بغض
با شب و مهتاب
تنها تصور من از آیندمه
که خییییلی هم ازش میترسم
+اصلا خوب نیست که زن سیگار بکشه
قبول دارم
ولی نمیدونم چرا اون تصویر از خودم رو
توی ذهنم دارم