تو نیستی که ببینی

۱۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

هرکسی توی ذهنش

یه تصوری از آینده داره

اکثر آدما

ازدواج کردن.یه شغل ثابت دارن بچه دارن

ولی من

توی ناخودآگاهم

وقتی به 10 سال آینده فکر میکنم

یه زن تنهایی رو می بینم

با لاک و رژ قرمز 

که شبا روی بالکن کوچیک خونه ی کوچیکش

به شهر نگاه میکنه

گریه میکنه

سیگار می کشه

موسیقی گوش میده

و باد موهای بلندش و به بازی میگیره

گاهی هم همونجا

روی صندلی فلزی 

با یه بافت روی شونه 

خوابیده...

یه زن تنها

با کلی بغض 

با شب و مهتاب

تنها تصور من از آیندمه

که خییییلی هم ازش میترسم



+اصلا خوب نیست که زن سیگار بکشه

قبول دارم

ولی نمیدونم چرا اون تصویر از خودم رو

توی ذهنم دارم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸
sami ra

خسته از تکرار روزهای پر مشغله

نیمه ی شب به تو می رسم

خسته از روزهای پرمشغله ت

خسته و بی حوصله تر از من

به من می رسی

نمیدونم

ساعت بدی رو برای با تو بودن انتخاب کردم شاید

شاید باید اول صبح که از خواب بیدار میشی باهات حرف بزنم

یا بعدازظهر که سرحالی و کلی وقت برای خوشگذرونی داری

دلم میگیره از تک کلمه ای جواب دادنت

از بی تفاوتیت

از خستگیت

دلم میخواد پیشم باشی

تا بتونم بهت انرژی بدم

باهات شوخی کنم

اذیتت کنم

و نذارم بخوابی

نذارم به روزی که گذشت فکر کنی

تقصیر من چیه که هم دستم از تو کوتاهه

هم تو نمیخوای با دلم راه بیای؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۱
sami ra
نمیدونم چرا هرچی بیشتر میگذره
فضولیا و سرک کشیدن توی زندگی مردم بیشتر میشه
از نوع لباس پوشیدن و خندیدن و حرف زدن
حتی آرایش کردن
تاااااااا
ازدواج و درس و کار و ......
خیلی جالبه که بعضی وقتا
توی خیابون
یکی از آشناهای دورت رو می بینی که مدت زیادی بود ندیده بودیش
و اولین سوالی که میپرسه اینه
"شوهر نکردی؟"
تو هم با یه لبخند میگی نه.هنوز درس میخونم
اونم با کلی چشم و ابرو میگه 
"وا...مگه درست تموم نشده؟"
بعد باید براش توضیح بدی که هنوز تموم نشده.
تازه گاهی با سوالای تخصصی هم مواجه میشی
که مجبوری با خونسردی و یه لبخند مسخره
یجوری جواب بدی که نه سیخ بسوزه نه کباب
و البته.....
قسمت خیلی جالب ماجرا اینه که
دو هفته بعد به طور اتفاقی از یه آشنای دوطرفه
خیلی چیزای جدید میشنوی
از اینکه مانتویی که تنت بود بهت میومد
تااااا حدس و گمان هایی راجع به ازدواج نکردن!!!

ینی آرزو به دلم میمونه که کسی کاری به کارم نداشته باشه
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۶
sami ra
پاییز که میشه
به یه خلسه ی عجیبی میرم
رو هوا راه میرم
رو هوا حرف میزنم
احساساتی میشم
خیلی خیلی احساساتی میشم
با هر بارون گریه م میگیره
وقتی بیکارم بغض میکنم
دلم میخواد تو خیابونا قدم بزنم
فکر کنم
آروم آروم قدم بزنم
و هیچکس حتی بهم نگاه نکنه
هندزفریم تو گوشم باشه و آهنگای مورد علاقه مو گوش کنم
پاییز ک میشه
انگار هیچ چیز و هیچ کس مهم نیست
فقط منم و منم و من!!!!!
یه منه سردرگم و گیج
چقدر این گیجی رو دوس دارم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۳
sami ra
نوع عجیب خواستگاری 
دیروز همسایمون تماس گرفته خونه
و تقاضای استون داشته
البته تاکید کرده بوده که مهمون قراره براش بیاد
و چون دخترش لاک داره من باید با استون برم خونشون
که لاک دخترشو پاک کنم
ظاهرا خانم مهمان هم منو ببینه
اگر پسند شد
بقیه ماجرا.......
متنفرم از اینجور خواستگاریا.
مادر داماد اول ببینتت بعد بپسنده
بعد خود داماد ببینه
بعد اگر پسندید
اونوقت تو تازه میتونی فکر کنی که عایا این مورد مناسب هست یا نه

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۳۱
sami ra
یه وقتایی هست
ته ته خواسته هات و می بینی
ته ته همه ی اون چیزایی که براش خودتو میکشتی
براش به آب و آتیش میزدی
براش گریه میکردی
جیغ میکشیدی
با همه بحث میکردی
شب تا صب نمیخوابیدی و به سقف اتاقت زل میزدی
ته ته خواسته هامو دیدم امشب
و مطمئنم اگ بمیرم
هیچ چیزی نمونده که باعث بشه
چشمم به این دنیا باشه
ته ته خواسته های من
توجه تو بود
اینکه منو ببینی
اینکه حتی یه بار
توی ذهنت منو داشته باشی
نمیدونی چقد شیرینه که بشنوم از داشتنم خوشحال بودی
نمیدونی....

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۸
sami ra

اتفاق عجیبی ست

اینکه تو

از سوغاتیت خوشت بیاید

آنقدر که بپوشی اش

و با آن به من هم پز بدهی

چه برسد به دیگران

اتفاق عجیبی ست

که لباس در تن تو

دقیقا همان چیزی باشد که در ذهن من بود

همانقدر اندازه

و همانقدر برازنده

و از همه عجیبتر این است

که تو بخواهی از این به بعد من برای تو خرید کنم!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۰
sami ra

روزهایی هستند

که دلشوره امانم را می برد

از شدت دلشوره حالم بد می شود

و نمیدانم این حال دگرگون از چیست

مادر میگوید چهارقل را بخوان

و شاید آیه الکرسی هم آبی بر آتش دلت باشد

ولی حال من هیچ خوب نمی شود

نه با قرآن

نه با سکوت

نه با هیچ چیز دیگر

دلشوره های بی پایان مرا

هیچ چاره ای نیست!

و من

متنفرم از این دگرگونی های تکراری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۳۶
sami ra

هوای پاییز را دوست دارم

آنقدر زیاد که اگر هرروز آن را در خیابانها قدم بزنم و آن را استشمام کنم

باز هم همیشه دلتنگ پاییزم

این روزها

با اینکه روزهای آخر تابستان است

هوا بی نهایت پاییزی ست

هرروز عصر باران میبارد

و خیابانها نمناک و هوا ابریست

و من عجیب دلم میگیرد در این هواهای دونفره 



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۴ ، ۱۸:۲۴
sami ra

تنها چیزی که نفرت مرا

نسبت به تو روز به روز بیشتر میکند

حضور تو در خوابهای من است

اینکه صبح که چشمانم را باز میکنم

اولین چیزی که به ذهنم می رسد

چهره ی خندان تو در خوابم باشد

نفرت انگیز است

مخصوصا که اگر مثل دیشب

من هم در خواب بخندم

مخصوصا که اگر مثل دیشب

تمام شهر را با هم قدم بزنیم

حرف بزنیم 

بخندیم

و من تمام مدت را بغض داشته باشم


+تو هم خواب مرا می بینی؟!


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۵۷
sami ra