بهت گفته بودم
که نمیشه یه دختر و به زور مجبور کرد که ازدواج کنه
گفته بودم
اصلا دست هیچکس نیس
فقط خود دختره که باید بخواد
عزیزم
امروز فهمیدم چی میشه که دخترا
به زور ازدواج میکنن
قید عشقشونو میزنن و ازدواج میکنن
قید دوست پسرشونو میزنن و ازدواج میکنن
قید توی همیشه دوست داشتنی رو میزنن و ازدواج میکنن
باورش سخته
ولی
فقط باید دختر باشی تا بفهمی
یه لحظه هایی میشه
که حس میکنی زیادی ای تو خونه
حس میکنی دیگ بابات حمایتت نمیکنه
دیگ مامانت حوصله تورو نداره
میدونی اون لحظه ها دقیقا چه وقتاییه؟
وقتایی که خواستگار میاد
خواستگارای خیلی معمولی
اونقدر فشار روی دختره
اونقدر اذیت میشه
که دلش میخواد قلبشو از جاش دربیاره
احساسشو بکشه
قید تمام آرزوهای خوبشو بزنه
و ازدواج کنه
عزیزم
میدونی چی میشه که دخترا به زور ازدواج میکنن
ولی هرروز گریه میکنن؟
اونا میمیرن و ازدواج میکنن.
میمیرن و دیگ زنده نمیشن
من نمیخوام بمیرم
بالاخره رسیدم به بی تفاوتی
به همون مرحله ای که تو اصلا نتونی با حضورت حالمو خراب کنی
همون مرحله ای که مجبور نباشم خودمو بخورم تا ازت رد بشم
تا ازم رد بشی
باورم نمیشه که رسیدم به اون جایی که همیشه آرزوشو داشتم
باورم نمیشه که تونسته باشم
ولی شد
و من با اینکه تورو دیدم
زنت رو دیدم
دخترت رو دیدم
حالم خوبه
نه دستام میلرزه
نه دلم آشوبه
نه حالم خرابه
من حالم خوووووبه
فیلم ها و کتاب ها
تاثیر خیلی زیادی روی من میذارن
ممکنه شادترین روز زندگیم
به خاطر یک کتاب غم انگیز
یا یک فیلم گریه دار
تبدیل بشه به روزی که من سراسرش رو بخوام با بغض بگذرونم
یا حتی ممکنه
باعث بشن امیدی که به خیلی چیزا دارم
به نقطه ی صفر مطلق برسه و
دلم بخواد برای همیشه ریشه ی تلاشامو بخشکونم
و بیخیال اون چیز بشم
من معتاد رمان خوندن هستم
میتونه رمان های کوچه بازاری و از نظر خیلیا سخیف باشه
یا رمان هایی که بهترین آثار ادبی بودن
و بعضیاشون
به قدری روی من تاثیر داشتن
که هنوزم که هنوزه
حتی فکر کردن بهشون بتونه من و از این رو به اون رو بکنه
و من دوباره
تحت تاثیر سریالی که اخیرا می بینم
رمانی که اخیرا خوندم
دوست دختر "او" که توی دانشگاه باهاش چشم تو چشم شدم
وقفه ی چند روزه ای که توی حرف زدنمون پیش اومده
دارم حس میکنم که باید برم
و ترک کنم
بزرگترین علاقه مندی من توی خونه
راه رفتن از جلوی آیینه های کل خونه ست
آیینه قدیه اتاق مامان اینا
آینه ی کوچیک اتاق خودم
آیینه ی بزرگ کنسول هال و پذیرایی
هروقتم از جلوشون رد میشم
باید حتما حتما یه نگاه به خودم بندازم
بعدشم حتما حتما برم و رژ لب قرمز و خط چشم مشکیمو بکشم
موهامو شونه کنم
یه طرفم ببافم و
کلی ذوق کنم که چقدر بلندتر از همیشه شده
بعدم یه نگاه بالا تا پایین و
یکم نق نق کردن بابت یکم چاق شدنم
آخر سرم تو دلم میگم
میرم دانشگاه لاغر میشم!
اگر یه روز منو شلخته دیدین
مطمئن باشین از صبحش که بیدار شدم
چشمم به آیینه نخورده
پ.ن:باید یکی بیاید
که بلد باشد موهایم را ببافد