تو نیستی که ببینی

تازه اوایل پاییزه و من سرما خوردم
اصلا سرما خوردگی خیلی خیلی خر است
متنفرم از علائمش...سر درد...استخون درد... و از همه بدتر عطسه و آبریزش بینی

+چقدر توجه های کوچیک تو لذت بخشه...
چقدر وقتی مهربونی دوستت دارم
چقدر دلم میخواد هیچکس نباشه و فقط من و تو باشیم
حتی با بی تفاوتیات
کم محلیات
دوست نداشتنات
چند روزه که اسمت هم میتونه بغض بشه تو گلوم
من تو رو از همون امام رضا و مشهدی که بهم داد
پس میگیرم
برای خودم
برای تمام عمر خودم
برای همیشه...
من تو رو
پس میگیرم
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۲
sami ra

بالاخره رسیدم به بی تفاوتی

به همون مرحله ای که تو اصلا نتونی با حضورت حالمو خراب کنی

همون مرحله ای که مجبور نباشم خودمو بخورم تا ازت رد بشم

تا ازم رد بشی

باورم نمیشه که رسیدم به اون جایی که همیشه آرزوشو داشتم

باورم نمیشه که تونسته باشم

ولی شد

و من با اینکه تورو دیدم

زنت رو دیدم

دخترت رو دیدم

حالم خوبه

نه دستام میلرزه

نه دلم آشوبه

نه حالم خرابه

من حالم خوووووبه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۴ ، ۲۱:۵۰
sami ra

فیلم ها و کتاب ها

تاثیر خیلی زیادی روی من میذارن

ممکنه شادترین روز زندگیم

به خاطر یک کتاب غم انگیز

یا یک فیلم گریه دار

تبدیل بشه به روزی که من سراسرش رو بخوام با بغض بگذرونم

یا حتی ممکنه

باعث بشن امیدی که به خیلی چیزا دارم

به نقطه ی صفر مطلق برسه و 

دلم بخواد برای همیشه ریشه ی تلاشامو بخشکونم

و بیخیال اون چیز بشم

من معتاد رمان خوندن هستم

میتونه رمان های کوچه بازاری و از نظر خیلیا سخیف باشه

یا رمان هایی که بهترین آثار ادبی بودن

و بعضیاشون

به قدری روی من تاثیر داشتن

که هنوزم که هنوزه

حتی فکر کردن بهشون بتونه من و از این رو به اون رو بکنه

و من دوباره

تحت تاثیر سریالی که اخیرا می بینم

رمانی که اخیرا خوندم

دوست دختر "او" که توی دانشگاه باهاش چشم تو چشم شدم

وقفه ی چند روزه ای که توی حرف زدنمون پیش اومده

دارم حس میکنم که باید برم

و ترک کنم



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۹
sami ra
خواب خرگوشیه من دوباره شروع شده
خوابی که وقتی بیدار میشی 
سردرد داری و خسته تر از قبل خوابی
کلی هم کلافه ای و دلت میخواد بالشتت و محکم بکوبونی تو سرت
وقتایی که استرس دارم
نزدیک امتحانام
موقع اومدن نمره هام
وقتایی که شرایط خوب نیست
خوابام خرگوشی میشه
اما الان
نمیدونم چرا!ظاهرا که همه چی خوبه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۲
sami ra

بزرگترین علاقه مندی من توی خونه

راه رفتن از جلوی آیینه های کل خونه ست

آیینه قدیه اتاق مامان اینا

آینه ی کوچیک اتاق خودم

آیینه ی بزرگ کنسول هال و پذیرایی

هروقتم از جلوشون رد میشم

باید حتما حتما یه نگاه به خودم بندازم

بعدشم حتما حتما برم و رژ لب قرمز و خط چشم مشکیمو بکشم

موهامو شونه کنم

یه طرفم ببافم و 

کلی ذوق کنم که چقدر بلندتر از همیشه شده

بعدم یه نگاه بالا تا پایین و

یکم نق نق کردن بابت یکم چاق شدنم

آخر سرم تو دلم میگم

میرم دانشگاه لاغر میشم!

اگر یه روز منو شلخته دیدین

مطمئن باشین از صبحش که بیدار شدم

چشمم به آیینه نخورده


پ.ن:باید یکی بیاید

که بلد باشد موهایم را ببافد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۲۹
sami ra
شنبه و شروع دانشگاه خر است
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۹
sami ra

هرکسی توی ذهنش

یه تصوری از آینده داره

اکثر آدما

ازدواج کردن.یه شغل ثابت دارن بچه دارن

ولی من

توی ناخودآگاهم

وقتی به 10 سال آینده فکر میکنم

یه زن تنهایی رو می بینم

با لاک و رژ قرمز 

که شبا روی بالکن کوچیک خونه ی کوچیکش

به شهر نگاه میکنه

گریه میکنه

سیگار می کشه

موسیقی گوش میده

و باد موهای بلندش و به بازی میگیره

گاهی هم همونجا

روی صندلی فلزی 

با یه بافت روی شونه 

خوابیده...

یه زن تنها

با کلی بغض 

با شب و مهتاب

تنها تصور من از آیندمه

که خییییلی هم ازش میترسم



+اصلا خوب نیست که زن سیگار بکشه

قبول دارم

ولی نمیدونم چرا اون تصویر از خودم رو

توی ذهنم دارم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۸
sami ra

خسته از تکرار روزهای پر مشغله

نیمه ی شب به تو می رسم

خسته از روزهای پرمشغله ت

خسته و بی حوصله تر از من

به من می رسی

نمیدونم

ساعت بدی رو برای با تو بودن انتخاب کردم شاید

شاید باید اول صبح که از خواب بیدار میشی باهات حرف بزنم

یا بعدازظهر که سرحالی و کلی وقت برای خوشگذرونی داری

دلم میگیره از تک کلمه ای جواب دادنت

از بی تفاوتیت

از خستگیت

دلم میخواد پیشم باشی

تا بتونم بهت انرژی بدم

باهات شوخی کنم

اذیتت کنم

و نذارم بخوابی

نذارم به روزی که گذشت فکر کنی

تقصیر من چیه که هم دستم از تو کوتاهه

هم تو نمیخوای با دلم راه بیای؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۲۱
sami ra
نمیدونم چرا هرچی بیشتر میگذره
فضولیا و سرک کشیدن توی زندگی مردم بیشتر میشه
از نوع لباس پوشیدن و خندیدن و حرف زدن
حتی آرایش کردن
تاااااااا
ازدواج و درس و کار و ......
خیلی جالبه که بعضی وقتا
توی خیابون
یکی از آشناهای دورت رو می بینی که مدت زیادی بود ندیده بودیش
و اولین سوالی که میپرسه اینه
"شوهر نکردی؟"
تو هم با یه لبخند میگی نه.هنوز درس میخونم
اونم با کلی چشم و ابرو میگه 
"وا...مگه درست تموم نشده؟"
بعد باید براش توضیح بدی که هنوز تموم نشده.
تازه گاهی با سوالای تخصصی هم مواجه میشی
که مجبوری با خونسردی و یه لبخند مسخره
یجوری جواب بدی که نه سیخ بسوزه نه کباب
و البته.....
قسمت خیلی جالب ماجرا اینه که
دو هفته بعد به طور اتفاقی از یه آشنای دوطرفه
خیلی چیزای جدید میشنوی
از اینکه مانتویی که تنت بود بهت میومد
تااااا حدس و گمان هایی راجع به ازدواج نکردن!!!

ینی آرزو به دلم میمونه که کسی کاری به کارم نداشته باشه
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۱۶
sami ra
پاییز که میشه
به یه خلسه ی عجیبی میرم
رو هوا راه میرم
رو هوا حرف میزنم
احساساتی میشم
خیلی خیلی احساساتی میشم
با هر بارون گریه م میگیره
وقتی بیکارم بغض میکنم
دلم میخواد تو خیابونا قدم بزنم
فکر کنم
آروم آروم قدم بزنم
و هیچکس حتی بهم نگاه نکنه
هندزفریم تو گوشم باشه و آهنگای مورد علاقه مو گوش کنم
پاییز ک میشه
انگار هیچ چیز و هیچ کس مهم نیست
فقط منم و منم و من!!!!!
یه منه سردرگم و گیج
چقدر این گیجی رو دوس دارم
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۰۳
sami ra