تو نیستی که ببینی

47

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۴ ق.ظ

چقدر غلط املایی داشتم در پست قبل!شرمنده واقعا

چون با موبایل میام تند تند مینویسم میرم اینجوری میشه


دیروز گذشت

یه روز عجیب غریب و تازه

الان که ازش گذشته نمیدونم چجوری شد که مجبور شدم با آقای خواستگار

بعد از دانشگاه برم جایی و صحبت کنم

یه سری ویژگی های مثبت داشت

یه سری هم منفی

هرکاری میکنم که این قضیه رو عقب بندازم

نمیشه که نمیشه

نمیدونم چرا همه چی اینقد سریع پیش میره😶

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۵
sami ra

نظرات  (۵)

نـگـو "ســی هــزار کــوفــی" کربلا آمدن، "حــسیـــن" را بـکـشنـد!! "کــوفــی" کـه مـی گـویـی، دور "خــودم " و "خــودت" را خــط قــرمـزی می کـشـی!! بـگـو : "سـی هـزار گنـــه کــار "!! آن وقـت ، مـــا هـم تـــا "تــرک گــنـاه " نـکـرده بـاشیـم. در ایـن "دایـــره" هــستـیم!
زودتر برم پیش خانوم خ پارچه هامون رو بدوزه :دیییی
پاسخ:
من که مجبور شدم پارچه بخرم بدم بهش برام بدوزه
نذار خیلی سریع پیش بره! چشمات رو بااااااز کن!!;-)  نمیگم منفی باش هاااا
..ولی این روزا ادم باید چشم هاش رو‌باز کنه!!
پاسخ:
نمیذارم پیش برن...خیلی دارم جلوشو میگیرم
۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۰ شاهین اشتری
عکاسی مجالس هم میکنیم :دی
پاسخ:
:دی!!!

۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۸ ✿✿ یاشل ✿✿
خب خب بعدش چی شد؟چی گفین؟ خخخ
خواستگاری رو کامل بگو 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی