تو نیستی که ببینی

125

شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ب.ظ

روز خوبی بود....

یعنی عالی میتونست باشه.

اول از همه توی آموزشگاهی که کار میکنم برای یکی از دخترایی که از بهزیستی میان

بدون این که خودش بدونه 

وسایل مورد نیاز خیاطی رو خریدم و بهش دادم

نمیدونست که من مقداری از هزینه ش رو پرداختم 

خیلی خوشحال شد خیلی

توی سن حساسی هستن...اگر توی شهرتون بهزیستی دارین به بچه های بزرگتر از 10 سالش بیشتر کمک کنین

بعد از ظهرم با نگار و یکی دیگ از دوستای پایه رفتیم بیرون

کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم و خندیدیم

فقط تو خرابش کردی....

تو

چرا نمیتونم باور کنم نباید روی تو حسابی باز کنم؟

چرا هربار باز بهت اعتماد میکنم و نمیپذیرم که تو همیشه اینجوری بودی

چرا جلوی چشم من این اتفاق میفته؟؟؟؟؟جلوی چشمای من

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۲
sami ra

نظرات  (۲)

قسمت بد ش رو بیخیال... قسمت خوب ش رو‌ دریاب !:-)
بعدن که خیلی از این روزا بگذره،‌میفهمی چه روزای خوبی بودن و چه حس های شیرینی ته دلت رو شیرین میکرده :) اون اخری رو بیخیال !
کار خیرت قبول! 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی