تو نیستی که ببینی

یه سریالی هست ک خییییلی طرفدار داره تو ایران

همه می بینن و کلی هم ازش تعریف میکنن

 این سریال و از کسی گرفته بودم که ببینم ولی هنزو وقت نشده

دیشب از بیکاری رفتم سر لپ تاپ و چند قسمتشو بدون صدا و زیرنویس زدم جلو

تا ببینم از ریخت سریاله خوشم میاد یا نه!

والا آدم از خودشم خجالت میکشه 

آخه این چه سریالیه😨

میری توی اینستاگرام

کامنت نصف عکسا شماره رد و بدل کردن و بیا دایرکت و.....

برای اون مسئله س!😳

خب بابا زشته 

خجالت بکشین

خوبه تو خیابون ریخته 

به فضای مجازیشم رحم نمیکنن

متاسفانه اینه که نصف اینا هم سن های پاییننا

خب وقتی گوشی میلیونی میخری میدی دست بچه

همین میشه دیگ

ماشاالله همشونم یه اتاق مخصوص خودشون تو خونه دارن که همیشه درش قفله

بابا نکنین این کاروووو

یه زمانی یه جایی بود مخصوص این کارا

ولی فقط یه جا بود

نه اینکه کل زندگی همه رو بگیره

تو تلگرام ،اینستا و.....

خیلی اوضاع خرابه ها!

خیییییییلی

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۹۵ ، ۱۰:۰۶
sami ra

بعضی آدمها

دقیقا روزهایی که منتظرشان نیستی

از خاطرات خیلی دورت می آیند

درست می نشینند وسط روزهایت

و نگاهت میکنند

و دوباره تو را ول میکنند وسط آن روزها

دوباره حالت را که خوب شده است بد میکنند

دوباره یک عالم سوال در ذهنت جا می دهند

یک عالم گریه برایت جا میگذارند

و می روند

انگار که هیچ وقت نیامدند

انگار که تو توهم زده باشی که آمدند...

بعضی آدم ها

درست وقتی که منتظرشان نیستی می آیند

و می روند

تا شما جان بکنید

تا شما برای بار صدم بمیرید...


+روزهایی میگذرد 

که آنقدر درگیر خودم و گذشته ام هستم

که تاریخ را گم کرده ام....

من در 6 سال پیش زندگی میکنم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۵۲
sami ra

چند شب پیش که طبق معمول همیشه آخر شبا با ماشین دور میزدیم

یه آقایی رو دیدم که داشت توی سطل های بزرگ زباله که کنار خیابونن

دنبال چیزی میگشت

دقیقا نمیدونم دنبال لباس بود یا مواد غذایی یا وسایل خونه که دور ریخته شده

فقط خیلی صحنه ی بدی بود

گاهی فکر میکنم چرا باید اینقدر اختلاف طبقاتی فاحشی توی یه شهر باشه

یعنی کسایی باشن که اونقدر ثروت داشته باشن که ندونن باهاش چیکار کنن

کسایی هم باشن اونقدر نداشته باشن که باز هم ندونن چیکار کنن

نمیگم اختلاف طبقاتی نباشه.چون کسایی هستن که خیلی پولدارن و خیلی هم زحمت میکشن

ولی کاش فقر به این صورت توی مردم نبود


+چیزهایی راجع به شهر کوچیکمون شنیدم که میترسم تنهایی برم جایی

همین چند روزه که مجبورم تنهایی برم کلاس و برادر منو نمیرسونه

ماشین و میبرم و قفل مرکزیشو میزنم و تمام مدت حواسم به ماشین و موتورهای اطرافم هست که یه موقع دوره م نکنن...آخه کلاسی که میرم توی کمربندی شهره

از همه جالبتر آمار ایدز توی این شهر کوچیکه!!!!

واقعا نمیدونستم که این همه آدم توی اینجا ایدز دارن...و نکته ی قابل تامل قضیه اینه که

32 نفر بخاطر رابطه ی کنترل نشده از یه نفر آقا گرفتن!!!!

32 نفر.....

خیلی عجیبه ها!

خیلی همه چیز داغونه...فقط ما سرمونو مثل کبک کردیم زیر برف

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۵ ، ۲۰:۴۳
sami ra

یه عروسی توپ دعوت شدم و خیلی دلم میخواست برم

از اون هفته همش به لباس و آرایشگاه و اینا فکر میکردم 

خلاصه که خیلی ذوق مرگ شده بودم 

ولی ناگهان

یک ویروس مسخره ی جدید

وارد بدنم شد و دیشب داشت من و میکشت

اولین علامتش هم بدن درد شدید بخصوص شکم و پهلوهام بود

اولش فکر کردم چون بد خوابیدم اینجوری شدم

ولی کم کم لرز هم بهش اضافه شد

بدنم میلرزید....دستام یخ بود و فشارم پایین

با آمپول و سرم و قرص و اینا حالم خوب شد

ولی نمیدونم بتونم برم عروسی یا نه!

چون رنگ صورتم پریده و خیلی بیمار بنظر میام

+از من به شما نصیحت...برای هیچ اتفاقی که نیفتاده ذوق مرگ نشید

چون نهایتا اینجوری ضایع میشین😳

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۱۲
sami ra

مگه میشه یه فیلم اینقدرررررر خوب باشه؟؟؟!!!

مگه میشه یه بازیگر اینقدررررر عاااالی باشه؟؟؟!!!

پیشنهاد میکنم حتما حتما و حتما فیلم لانتوری رو ببینید

البته اگر از سوختگی صورت چندشتون نمیشه!

من عاشق فیلم شدم.عاشق بازیه نوید محمدزاده شدم.عاشق دیالوگ هاشون شدم

خیلی فیلم قشنگ و تکون دهنده ای بود.

خیلی

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۵ ، ۱۲:۰۱
sami ra

سخت ترین کار دنیا

اینه که بری مسافرت

اونم تهران....

جدا از اینکه هرروز باید خونه ی یکی باشی

رفت و آمد اونجا برای ماها که توی شهرمون خیلی راحت با وسیله نقلیه شخصی رفت و آمد میکنیم خیلی سخته!

با اینکه تهران و خیلی دوست دارم

ولی ترجیح میدم یا کاملا اونجا زندگی کنم

یا هیچوقت پامو اونجا نذارم.

از همش بدتر اینه که بخوای بری تهران و بری مراسم نامزدی یا عروسی کسی!

کلا میتونی تا وقتی بری تو اون عروسی از ناراحتی وحرص خوردن بابت لباس و موهات و آرایشت بمیری...اینقدر رو مخته!

هنوز هیچ کاری نکردم.نه وسیله هامو جمع کردم نه لباسامو

خیلیم حوصله ندارم....یعنی اون دور اخلاق گندمه که دلم هیچکس و نمیخواد.


پ.ن: توی امتحانای فنی حرفه ای برای مدرک دیپلم خیاطی با بالاترین نمره قبول شدم.تنها اتفاق خوب این روزها



۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۰۲
sami ra

روز خوبی بود....

یعنی عالی میتونست باشه.

اول از همه توی آموزشگاهی که کار میکنم برای یکی از دخترایی که از بهزیستی میان

بدون این که خودش بدونه 

وسایل مورد نیاز خیاطی رو خریدم و بهش دادم

نمیدونست که من مقداری از هزینه ش رو پرداختم 

خیلی خوشحال شد خیلی

توی سن حساسی هستن...اگر توی شهرتون بهزیستی دارین به بچه های بزرگتر از 10 سالش بیشتر کمک کنین

بعد از ظهرم با نگار و یکی دیگ از دوستای پایه رفتیم بیرون

کلی عکس گرفتیم و حرف زدیم و خندیدیم

فقط تو خرابش کردی....

تو

چرا نمیتونم باور کنم نباید روی تو حسابی باز کنم؟

چرا هربار باز بهت اعتماد میکنم و نمیپذیرم که تو همیشه اینجوری بودی

چرا جلوی چشم من این اتفاق میفته؟؟؟؟؟جلوی چشمای من

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۳۴
sami ra

اون هفته با نگار رفتیم آااادت نمیکنیم و دیدیم

این هفته بارکد

چقدرررر تفاوت بود بین این دو فیلم

و چقدرررر بارکد رو بیشتر پسندیدم

البته آااادت نمیکنیم رو اصلا نپسندیدم

همینجوریش تو کشور خیانت فت و فراوون شده

هی راه به راه براش فیلمم میسازن

تهشم زنه بیچاره بخاطر بچه ش میمونه و از شوهره میگذره.

اینم شد فیلم؟؟؟؟؟

ولی در عوض بارکد

عجییییب من و نگار و یاد همدیگه و خل خل بازیامون مینداخت

عاشق قیافه ی مست و مشنگه محسن کیایی و بهرام رادان بودم 

واقعا شبیه منگلان!

البته من و نگار بیشتر شبیه زیباهای خفته ایم!

مثلا یجورایی توی نگاه های چهل و شش به بعد یکم زیبایی هامون به چشم میاد انگار


+چجوری میشه زندگیت دیگ راکد نباشه؟

هیجان انگیز باشه؟

پر از اتفاقای قشنگ و جالب باشه؟؟؟؟

خدایا...شکرتا!ولی دیگ داره حوصله م سر میره

یکمم مهره های مارو حرکت بده به جلو

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۵ ، ۰۱:۰۵
sami ra

وقتی بدغذا باشی و هرغذایی رو نخوری

وقتی از گوشت قرمز متنفر باشی و

لب به جگر نزنی!!!!

هر مدل بیماری ای بخاطر گوشت و جگر نخوردنه!!!

یعنی در مورد من که اینجوریه.

سرما هم بخورم از نظر خانواده واسه اینه ک گوشت نمیخورم

من فقط 10 روز شیر مامانمو خوردم

از 10 روزگی تا 25 روزگی با آب قند زنده بودم چون شیرخشک رو باید دکترا تجویز میکردن

و دکتر اینجانب عقیده داشت که گرسنه نگهم داره تا شیر مامانمو بخورم

منم سرتق تر از دکتر بودم و لب نمیزدم!

خلاصه کار به جایی میرسه ک توی 25 روزگی همه متفق القول میگن این بچه میمیره.اگر نمرد فردا ببرینش فلان شهر پیش فلان دکتر

و من باز هم به صورت کاملا سگ جونی نمیمیرم و به دکتر میرسم و شیر خشک میخورم و زنده میمونم!!!

از اونجایی هم ک شیر خشک کوپنی بوده و برای من کافی نبوده.از چندماهگی شیر گاو رو با آب قاطی میکردن و رقیق کرده ش رو بهم میدادن...

و اینجوری میشه ک من تا دو سه سالگی شیر گاو میخورم و از اون موقع به بعد لب به شیر گاو نزدم

تو این 24 سالی ک زندگی کردم تقریبا ...

تنها فقط دوبار سرم زدم.یه بار بخاطر فشار خیییلی پایین و یه بار هم بخاطر خفگی با زغال...

البته بار دوم علاوه بر سرم کپسول اکسیژنم داشتم

ولی بدترین اتفاق بیمارستانی زندگیم همین دیروز بود!!!

از روزآخر ماه رمضون حالم خیلی بد بود...

این حال خیلی بد کم کم به معده م زد و معده درد عجیبی شدم

دکتر هم برام آندوسکوپی نوشت و تاکید کرد ک هرچه زودتر بهتر

دیروز هم رفتم آندوسکوپی!

خییییلی اذیت شدم.خیلی بد بود.خیلی چندش بود.و دیگ تا عمر دارم نمیرم آندوسکوپی

و البته ک از دیروز مامان میره و میاد میگه ضعیفی!بخاطر اینه ک گوشت نمیخوریا!!!

آخه ورم معده چه ربطی به گوشت نخوردن داره؟؟؟؟؟؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۵ ، ۱۲:۵۷
sami ra

ابتدایی که بودم

بخاطر اینکه هرسال به یه مدرسه ی جدید میرفتم

دوست ثابتی نداشتم

با همه ی بچه ها دوست بودم ولی نه صمیمی

راهنمایی شدیم یه اکیپ 7 نفره

دوستای عالی

گروهمون خیلی خوب بود و خیلی بهمون خوش میگذشت

ولی توی دبیرستان از هم جدا شدیم سه تامون موندیم

ما سه نفر خیلی صمیمی بودیم

باهم بهمون خوش میگذشت

گاهی همدیگه رو قبول نداشتیم و باهم دعوا میکردیم

گاهی پا به پای هم برای همدیگه غصه میخوردیم

دانشگاه که شروع شد

تک افتادن منم شروع شد

تنها بودم

دوست صمیمی نداشتم

از تنهایی بیزار بودم

از اینکه کسی نبود که باهاش حرف بزنم بدم میومد

تنها هدفم از دوستی با "مستر ب " تنها نبودن بود

تنهاییام پر نشد

تنهاتر شدم...

هیچوقت نتونست تنهاییامو پر کنه

هرچند که الان واقعا یکی از افراد مهم زندگیم شده

ولی همیشه یه جای رابطمون میلنگه

با نگار صمیمی شدم

هنوزم باهاش صمیمی ام

ولی یه دوست کفاف یه عمر زندگی رو نمیده...

تو دانشگاه هم دوست هستم با بچه ها!با خیلیاشون از خیلی ورودیا

ولی صمیمی نه

دلم یه عالمه دوست میخواد

یه عالمه آدم

یه دنیای خیلی شلوغ

دلم میخواد توی یه جمع دخترونه باشم و کلی شیطونی کنم

مثل اونوقتا...

چقدر دوست نداشتن بده!!!مخصوصا وقتی خواهر نداری



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۰
sami ra